ساريناسارينا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره

سارینا

بدون عنوان

امروز 25 خرداده ، دختر نازگلم ديگه الان جمله ميگه و تو حرف زدن خيلي مهارت بيشتري پيدا كرده ، تلفن كه زنگ مي زنه بدو خودش ميره برمي داره و احوالپرسي مي كنه و بعد از كلي خواهش تمنا به من و بابايي گوشي رو ميده! ...
15 مرداد 1391

نمايشگاه كتاب

امروز 23 خرداد ٩١ با سارينا جون و بابايي نمايشگاه كتاب رفتيم تا چند تا كتاب براي دختر گلي بگيريم بالاخره بعد از گشتن تو نمايشگاه و از بين كتابهايي كه سارينا خودش انتخاب كرده بود و كتابهايي كه ما براش انتخاب كرده بوديم يه سري رو انتخاب كرديم كه عكسشون رو ميزارم . ...
15 مرداد 1391

لغت نامه سارينا

نی نی ها با همین حرف زدنشونه که تو دل همه جا میشن با همین حرف زدنا شیرین میشن،مامان قربونت بره اینارو مینویسم که یادمون نره کوچولوییهاتو     بغل=بتل عروسك=عوسك موز=موز سیب=سیب دلستر=دسر پاشو=پاشو كفش=كفش توت=توت سوپ=سوپ هاپو=هاپو تل=تل آب=آب                                              نون=نون ...
16 خرداد 1391

شيطنت سارگل

امروز عصر سه شنبه 9 خرداد با خاله و بابايي بيرون رفته بوديم خاله برا جهازش مبل مي خواست انتخاب كنه تو مبل فروشيها كه كلي شيطنت كردي دختر گلم دور مي زدي و مي رفتي رو مبلها مي نشستي موقعي كه داشتيم بر مي گشتيم بغلم نشسته بودي معمولا" نميذاري شيشه سمت خودتون رو پايين بكشيم ديدم يهو شيشه رو پايين دادي و فرز كفشتو از پات درآوردي و انداختي پايين و من هاج و واجج مونده بودم كه چكار كردي ماشين هم كلي جلو رفته بود بابايي مجبور شد ماشين رو پارك كنه و خودش يه مسيريو پياده برگرده تا كفشتو بياره هنوز كفشت نرسيده بود كه گل سراتو درآورديو فرز انداختي تو كانال آبي كه كنار ماشين بود خلاصه اون روز هم از دست كارهات كلافه بوديم و هم كلي خنديديم...
13 خرداد 1391

گلو درد سارگل

امروز 1 خرداده، ديشب اصلا" نتونستيم خوب بخوابيم سارينا خيلي خيلي بيقراري ميكرد عصر كه دكتر برديمش گفت گلوش به شدت عفونت كرده جگر ماماني هيچي نمي تونست بخوره حتي آب دهنش رو هم كه قورت مي داد اذيت مي شد و گريه ميكرد خدايا زودتر ساري جونم رو خوب كن كه تحمل ديدن مريضيش رو ندارم ، از خوردن شربت ها هم امتناع مي كنه و به زحمت ميشه بهش شربت هاش رو داد، الان به زور پشت صندلي نشستم و گيج مي خورم    ...
13 خرداد 1391

سفر تهران

امروز 22 ارديبهشته ، برا آزمون كارشناسي ارشد با هواپيما تهران ميريم البته عمه و دختر عمه و شوهر عمه سارينا جون هم همراهمون هستن ، سارينا تو هواپيما نخوابيد و موقع صبحانه خوردن يه مقدار اذيت كرد البته جا تنگ بود و دوست داشت ريخت و پاش كنه كه نمي شد و همين باعث نارحتيش شد ، تو فرودگاه هم عمو فرهاد اومد دنبالمون برا جا دادن چمدونا كلي دردسر اوفتاديم ، من شنبه عصر امتحان داشتم و مي خواستم تا اون موقع درس بخونم ولي نشد چون عمو بهزاد از كربلا اومده بود و فاميلا برا زيارت قبولي خونه شون ميومدن ، دوشنبه صبح دوباره برگشتيم ولي صورت و دست و پاي دختر گلمو كه خيلي هم حساسه پشه و سوسك نيش زده بودن من و بابايي هم ناراحت بوديم . يه هفته اي بيشتر ط...
13 خرداد 1391

گلودرد 2

امروز 2 خرداده ديروز سارينا همچنان حالش خوب نبود بعد اداره كه خونه رفتيم هر چي با ماشين دورش زديم نمي خوابيد آخه سارينا از كوچيكي عادت داره برا خوابيدن با ماشين دورش مي زنيم خوابيد مياريمش خونه، ولي ديروز از بس گلوش درد مي كرد نمي تونست بخوابه نزديكيهاي ساعت 5 به زحمت خوابيد ولي زود بيدار شد عصر برا اينكه من بتونم كارهاي خونه رو بكنم سارينا جون كمتر بيقراري كنه بابايي اونو برد پارك تا ساعت 9 اومدن بعد هم بابايي شام خورد و زود آماده شديم رفتيم خونه خاله احترام ، ولي ديشب هم شب سختي بود تا صبح ساري جون مرتب بيدار مي شد و گريه مي كرد شير هم نمخورد خدايا دختر گلي رو زودتر خوب كن . ...
13 خرداد 1391

لغت نامه 2

    اين روزها (13خرداد) دختر شيرين زبان ماماني خيلي شيرين زباني ميكنه تقريبا" هر كلمه اي كه بهش مي گي درست ادا مي كنه دامنه لغاتش خيلي زياد شده يه كم ديگه ازشون رو اينجا مي نويسم :   ميثم نسترن شتر تمساح شكلات پاشو بيا برو كره شير شام                          هندونه                &n...
13 خرداد 1391

وروجك كوچولوي ما

دختر ناز و خوشگلم الان يكسال و نه ماهه شدي ، اين روزها خيلي وجه ووجه مي كني و بازيت با همه زياد شده قبلا" بيشتر كتك مي خوردي ولي حالا بدون اينكه كسي بهت بگه يه وقتايي كتك مي زني بيشتر هم طهورا كوچولو دختر خاله رو مي زني البته آروم و لي خوب چون اون كوچيكه گريه مي كنه ، اون روز جمعه 12 خرداد (91) كه خونه بابا بزرگ بوديم نشسته بوديم داشتيم صحبت مي كرديم يه پشه كش دستت بود مرتب اين ور و اون ور مي زدي نمي دوني چطوري محكم زدي تو چشم ماماني خيلي دردم اومد اشك از چشم ماماني درآوردي و... ...
13 خرداد 1391

بدون عنوان

امروز 31 ارديبهشته ، از ديروز سارينا تب داره و يه كم هم اسهال ، ديروز دكتر نبردم گفتم شايد خودش خوب بشه ولي تمام شب با وجودي كه قطره استامينوفن داده بودم تبش بالا بود صبح مجبور شدم شياف تب بر براش بزارم تا عصري كه دكتر ببرمش ، امروز تو مهد هم بيقراري ميكرد و هيچي نمي خورد شب هم دوبار پشه چند نيش بهش زده بود و صورت خوشگلش قرمز شده بود نمي دونم چكار كنم كه اينقدر حساسه  شب هم زياد اينور اون ور ميره نميشه تو پشه بند گذاشتش ! ...
31 ارديبهشت 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به سارینا می باشد