ساريناسارينا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 5 روز سن داره

سارینا

اشعار مهد سارينا

1393/11/16 8:45
نویسنده : ماماني
824 بازدید
اشتراک گذاری

 اين يه سالي كه سارينا جون رو توي مهد گذاشتم چيزهاي زيادي مثل شعرههاي قشنگ، داستانهاي زيبا، قرآن ، نقاشي، نمايش ، سرود و كاردستي و .... ياد گرفته 

اي زنبور طلايي

اي زنبور طلايي/ نيش مي زني بلايي

پاشو پاشو بهاره/ گل اومده دوباره 

برو به باغ و صحرا /شيره بگير از گلها

ازشيره ها برامون/ عسل بساز فراوون

شعر کودکانه پلیس

پليس شهر

پليس شهر چه مهربونه/بچه ها رو دوست داره

تو شهرمون مي گرده/پياده و سواره 

تفنگي برمي داره/به جنگ دزدا مي ره

هر كي خلاف مي كنه/پليس اونو مي گيره

مامان جونم

یه مامان دارم مثل فرشته/ رو برگ گلا اسمش نوشته

 

یه مامان دارم مثل ستاره/ ستاره تو شب شادی میاره

 

یه مامان دارم که مهربونه/ من یه ماهیم او یه رودخونه

 

دعا

دستامونو می بریم بالا 
با همدیگه میکنیم دعا 
عمر زیاد به ما بده 
هم به مامان هم به بابا 
خدا که ما رو دوست داره 
دعامونو قبول داره 
چشم می دوزيم به اسمون 
میگیم خدای مهربون 
غصه رو از مابردار 
خودت ما رو نگه دار

اتل متل

اَتَل مَتَل مربّا / نقل و نبات و حلوا 

زندگی شیرین میشه / وقتی نباشه دعوا 

اتل متل لك لكه / ماهي پر از پولكه

اگر چشات ضعيفه /چاره اي اون عينكه

اتل متل 1 و 2  / مامان جوني گفت به تو

بابا كه بيرون مي ره /دنبال ماشين نرو

اتل متل 3و 4 / سيني يه چايي بيار

مهمون كه از راه رسيد / براش يه پشتي بزار

كودك مسلمان

صبح که از خواب پا می شم

اول آفتاب پا می شم

حوله رو بر مي دارم

روي دوشم مي ذارم 

مي خواي بگم چه جوري

اين جوري اون جوري 

مسواک رو بر میدارم

خمير رویش مي مالم

مي خواي بگم چه جوري

اين جوري اون جوري 

صابون رو بر مي دارم

به دست و روم می مالم

مي خواي بگم چه جوري

اين جوري اون جوري 

شونه رو بر می دارم

به موهایم می مالم

مي خواي بگم چه جوري

اين جوري اون جوري 

یه کمی ورزش میکنم
تو باغچه نرمش میکنم
صدا میزنم مامان جون 
شير رو بریز تو فنجون
وقتی شير رو نوشیدم

لباسمو پوشيدم 
مامانو بابارو بوسیدم
میرم به کودکستان 
ميان اون گلستان

فصل پاييز

مهر و آبان  مهر و آبان با آذر

سه ماهه پاييزه

برگ از درخت مي ريزه

هوا شده كمي سرد

زمين شده پر از برگ

ابر سياه و سفيد 

روي آسمون رو پوشيد

دسته دسته كلاغها

مي رن به سوي باغها

همه مي گن به يك بار

غار و غار و غار

 

به نام خدا

به نام خدا بسم ا...

مشكل گشا بسم ا..

ما فرزند اسلاميم

گفتار ما بسم ا...

ورد زبان ما هست

وقت غذا بسم ا...

ما را بود نگهدار

از هر بلا بسم ا...

 

ما كودكانيم

ما كودكانيم 

شيرين زبانيم

مانند بلبل

آواز مي خوانيم

در مهد كودك

شاديم و خندان

چون گل كه دارد

جا در گلستان

خوبيم و باهوش

حرف مي كنيم گوش

نمي كنيم هيچ

چيزي فراموش

 

                                  

پاييزه

آي بچه ها پاييزه 

برگ از درخت مي ريزه

برگ ها شده سرخ و زرد

هوا شده كمي سرد

وقتي مياد زمستون

تو برف و باد و بارون

شال و كلاه و پالتو

بپوش و بيرون برو

پاييزه

پاييزه و پاييزه

برگ درخت مي ريزه

هوا شده كمي سرد

زمين پر از برگ زرد

ابر سياه و سفيد 

رو آسمونو پوشيد

دسته دسته كلاغا

ميرن به سوي باغا

همه مي گن به يكبار

قار و قار و قار و قار

زمستون

داره مياد يواش يواش

زمستونم با سرماهاش

شما بپوش شال و كلاه 

آخرين فصل زمستون

كوچولو

سه تا ماه داره هميشه 

اولين ماهش دي ماه مي شه

بهمن و اسفند

ماه هاي بعديشه

كامپيوتر

دويدم و دويدم

به رايانه رسيدم

يه دنيا بازي توش بود

موسش شبيه موش بود

گفتم  چقدر قشنگي

جالب و رنگانگي

گفت او ، بشين كنارم

تا ياد بگيري كارم

پسندها (2)

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به سارینا می باشد